حصاروئیه محبوب قلبها

حصاروئیه از توابع شهرستان شهربابک در استان کرمان میباشد. allahdini1981@gmail.com آماده دریافت مطالب و نظرات ارسالی شما میباشد.

حصاروئیه محبوب قلبها

حصاروئیه از توابع شهرستان شهربابک در استان کرمان میباشد. allahdini1981@gmail.com آماده دریافت مطالب و نظرات ارسالی شما میباشد.

گمار گـله

بی شک واژه  " گمار " برای همه شما ها  آشنا است و شاید برای بعضی ها تلخ و برای بعضیها شیرین باشد. البته تلخ و شیرینی های گمار به این بر می گردد که با کدام یک از افراد زیر گمار رفته باشید٬ مثلا با حبیب الله یا مرتضی حسین خانعلی٬ سبزعلی فغونعلی٬ غلامعلی کرمعلی٬ رضا حسن ایور و غیره. البته اینو هم باید بگم که  گمار خلمه از گمار بزرگه آسان تر هست چرا که معمولا گمار خلمه شبی دو سه پیوال میرن اما گمار بزرگه شبی یه پیوال بیشتر نمیرن. برای همین کمتر می خوابن و فرداش کسل تر هستن. دم پسین که گله رو میکنه میره بیابون، باید همراهش بری تا فردا ظهر بعد از گرچر اولی. این میشه یه شب گمار کامل. حالا به ازای هر ده تا گوسفند باید یه شب گمار بری. مثلا اگر ۱۰۰ تا گوسفند داشته باشی باید ده شب گمار بری. اونایی هم که گمار نمیرن باید مواجب بدن.


مواجب پولی است که بابت چرای گوسفند در سال پرداخت می شود و اصطلاحا میگن گوسفنداشون خشکه می چرن البته یه وقتایی پارتی بازی هم میکنن و یکی دوتا گوسفند رو حساب نمیکنن که اینا تو رم می چرن. بگذریم. حالا کسی که بیشتر از بقیه گمار داشته باشه، می شه ارباب گله. هر که بامش بیش برفش هم بیشتر. البته زحمت و سختی های بیشتری رو هم تحمل میکنه. شب ها که همراه گله میری باید با سرما و روزها با گرما بجنگی. تازه شب باید شانس بیاری که جک و جونور به گله نزنه. و الا تا صبح نمیتونی چشم رو هم بذاری. وقتی پیوال میرن اگه تاریک ماه باشه باید حواست علاوه بر گوسفندا به خرا هم باشه که ور رو نرن. حالا بیا هیزم هم جمع کن تا چایی هم درست کنی. اگه گله آروم بگیره شاید بتونی یه قپ "اوجزو" یا "او گرمو" هم درست کنی ور گرنه یه لقمه نون کرنون یا نون تووه باید گرم کنی و تا صبح بتایی. خوب ولی شبایی که مهتو هست خیلی راحتتره. فردا صبح وقتی آفتاب بزنه اونوقت شدت گرمای تابستون حالتو میگیره. حالا باید گله یه چنتا تو بخوره تا ساعتای ۱۱ که گله بره سر او.  اونایی که سر احشوم هستند بعد از اینکه گله او خورد گوسفندا رو میزنن تو تلگرد و می دوشن. بعدش گوسفندا باید برن گرچر. گفتم گرچر .آره، گرچر احتمالا از کلمه گرما چر گرفته شده. چون که ظهر گرما گوسفند ها رو به چرا می برند. گله حبیب الله حسین گرچر میره زیر زمینای یوسف آباد. شما بگید گله تون کجا میره گرچر.


تو اون ظهر گرما حدود ساعت ۱۲ تا ۳ بعد از ظهر باید بری همراه گله٬ حالا خودتون تصورشو بکنین چه به سرتون میاد. امیدوارم که هوس نکنید گله دار بشین. بلی می بینیم که دامداری سنتی چه سختی ها و مشقت هایی دارد. مبارزه با سرما و گرما و شبها را در بیابان سر کردن، اراده ای قوی و پولادین می خواهد به نظر می آید که این مردان اگر چه فقر و نبود امکانات رفاهی آنان را مجبور به تحمل چنین مشکلاتی کرده اما در راه رسیدن به هدف خود از هیچ تلاشی دریغ نکرده اند و مردانه در مسیر خود گام برداشته اند. حال اگر ما هم در پیمودن راه و مسیر خود چنین با اراده و مصمم با سختی های زندگی مبارزه کنیم و اندکی صبر پیشه ٬ رسیدن به قله های رفیع سربلندی دور از دسترس نخواهد بود. در رابطه با همین دامداری با اندکی تلاش کوشش می توان دامداری سنتی را به دامداری صنعتی تبدیل نمود و با حفظ سنت پیشینیان علاوه بر فواید لبنیاتی، از سود مادی آن نیز که مسلما نسبت به دامداری سنتی بیشتر است و هزینه کمتری هم دارد، برخور دار شد.

به امید فردایی بهتر و توام با موفقیت.

فصل درو

باسلام

همه ساله اواخر خرداد ماه و اوایل تیرماه  جنب و جوش عجیبی در بین اهالی روستا ها و به خصوص کشاورزان دیده می شود گویی قرار است کار بزرگی انجام شود که این همه تلاش و تکاپو در میان است. داسها را تیز می کنند از یکدیگر برای روز خاصی قول می گیرند و جمله " یادت نره صبح زود بیایی" را چند بار تکرار می کنند. مگر می خواهند چه کنند که این همه اصرار می ورزند که صبح زود بیایید؟ اگر در این ایام صحرا و مزارع روستائیان را برای تفریح و گردش انتخاب کرده باشید بی شک این بیت معروف به ذهن شما خطور می کند که:

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو               یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو


بلی به راستی که هنگام درو  است و این همه تلاش و جنب و جوش نیز برای همین است.خردسال که بودم وقتی در صحرا بازی می کردم، می دیدم که عده  زیادی ابزارهایی چاقو مانند اما با تیغه ای منحنی وار در دست گرفته اند و به گندم زاری می روند و گندم ها را می برند. فردا هم همین کار را سر زمین دیگری تکرار می کنند. اما نمی دانستم چیست. بعدها وقتی از پدرم پرسیدم کلمات داس و درو را برایم تشریح کرد و زمانی که پای به دبستان گذاشتم جمله معروف " آن مرد با داس آمد" ذهنم را به گذشته برگرداند به طوری که از حال و هوای کلاس به دور شدم و با ایما و اشاره های معلم مهربانم دوباره نگاهم را به کتاب دوختم اما فکرم همچنان به درو بود.


بلی داس ابزاری است برای درو کردن جو و گندم. نمی دانم که آیا تا به حال درو کرده اید یا نه؟ به هر صورت اگر درو کرده اید حتما یکی از انگشتان دست خود را هم بریده اید( بعدا در نظرات بنویسید). زمانی نه چندان دور قبل از اینکه تیلر های درو کنی وارد روستا ها و مزارع شوند، اهالی روستا با هم قرار می گذاشتند تا امروز زمینهای یکیشان را درو کنند و فردا زمین دیگری را. براستی که چه شور و هیجانی در بین مردم بود. همزمان با سپیده صبح دروگرها عازم مزرعه می شوند تا هوا خنک است قسمتی از کار درو را تمام کنند. و آنزمان که تو در صف نان گرم سنگک برای صبحانه ایستاده ای گروهی زحمت کش داس می زنند تا اگر همسایتان هم دیر به نانوایی رسید نان گیرش بیاید.


این زحمتکشان صبحانه شان را سر زمین گندمی میل می کنند و تو بر سر میز صبحانه. اینان متواضعانه بر روی زمین خاکی می نشینند و لقمه نانی به دهان می گذارند و با هر لقمه ای که فرو می رود ذکر خدا نیز ادا می شود، اما تو چه ؟ اگر صندلی صبحانه نرم نباشد و نان گرم، زمین و زمان را به هم می دوزی. بعد از صرف صبحانه دوباره داسها لای ساقه های گندمهای خشک حرکت خود را آغاز می کنند و از دور رقص ساقه های گندم نگاه چشمان هر عابری را به خود جلب می کند و از نزدیک صدای خش خش رقصشان٬ گوش را می نوازد. هر چه به ظهر نزدیک تر می شویم، فرط گرما رمق را از بازوان دروگر می گیرد و حرکت داس را کند می کند. خستگی بر درو گران چیره می شود. آری دیگر نمی شود درو کرد و باید کار را به عصر گماشت. ناهار را منزل صاحب زمین می خورند و بعد از اندک خواب نیمروزی با خنک شدن هوا دوباره داسها به صدا در می آیند. غروب پس از اتمام کار، ندای "خسته نباشید" در بین درو گران طنین انداز می شود. و آنها خود را برای فردایی دوباره آماده می کنند. بلی اینچنین در گذشته مزارع را درو می کردند. البته هنوز هم در بین عده ای رسم چنین است. اما از زمانی که تیلرها و کمباینها وارد مزارع شده اند دیگر خبری از آن همه شور و شوق درو نیست. البته در حصاروئیه  از آنجایی که  زمینهای کشاورزی کوچک است بیشتر از همان سنت قدیم درو استفاده می شود. ولی استفاده از ماشینهای درو کنی هم رواج دارد. به امید تولید گندم بیشتر و مزارع وسیعتر.

 

بره فروشی

بعد از گذشت حدود دو ماه و نیم از فصل بهار سال ۸۶، اینک زمان آن رسیده تا دامداران بتوانند از حاصل دسترنج خود استفاده ببرند. هنوز سختی های سال ۸۵ و سال قبل از آن را  فراموش نکرده اند که چه سرما و گرماهایی را تحمل کرده اند. هنوز به یاد دارند که چگونه با خشکسالی ها دست و پنجه نرم کرده اند. گویی انتظار داشته اند تا با فروش دسترنج خود  خاطره تلخ سالهای خشک و بی علف را به دست فراموشی بسپارند. اینک زمان فروش بره هایی است که زمستان ۸۵، زمانی که به دنیا می آمدند بارانهای شدید زمستانی نوید بهاری سر سبز را به آنان می داد٬ شاید آنگونه که انتظار داشتند پیش نیامد ٬ اما شکر خدا بد هم نشد. اکنون صاحبان این بره ها به دنبال راه چاره ای برای فروش آنها هستند تا جبران خسارتهای سنگین گذشته شود و بتوانند در کنار قرض و بدهی و وامهای سالهای گذشته اندکی هم برای مایحتاج زندگیشان کنار بگذارند.


اما به نظر می رسد امسال هیچ خریداری یافت نمی شود و یا اگر هم کسی برای خریدن گوسفندان پیدا شود آنچنان قیمتی پیشنهاد می دهد که به قول معروف مغز سرت سوت می کشد و یا بعضی از این خوش انصافان پیشنهاد خرید به صورت اقساط می دهند٬ که حد اقل یکساله است و به دور از انصاف. گروهی بر این شدند تا بره های خود را به شهر های اطراف ببرند و خود بفروشند، اما به نظر می رسد برای انجام این کار زمان زیادی صرف می شود و هزینه های گزافی از قبیل کرایه ماشین و کارگر و غیره و اینکه آیا آنجا خریدار مناسبی یافت می شود یا نه؟ که اگر یافت نشود آنگاه مجبور هستید به هر قیمتی خریدند بفروشی. که در این صورت چیزی عایدشان نمی شود. براستی چه باید کرد؟ اگر دیر، اقدامی برای فروششان صورت بگیرد آنزمان که شیر گوسفندان با کم شدن علفهای بیابان خشک شود و این زبان بسته ها گوشت کنونی خود را از دست بدهند آنگاه چه باید کرد؟ شما چه پیشنهادی می کنید؟ منتظر نظرات سبز شما هستیم.

وایسا در تلگرد٬ می فهمی مسکه ارزونه یا گرونه؟

به نام خدا

سلام دوستان عزیز و ارجمند و بازدیدکنندگان گرامی

نمی دونم که از اون روزی که مطالب مربوط به دوغ و مسکه رو نوشتم تونستید برید و به یه احشوم سر بزنید یا نه. امیدوارم که تونسته باشید از نزدیک یه احشوم را دیدن کنید. البته هرچند اونهایی که در منطقه شهربابک نیستند و الان دارند این مطالب رو می خونند دلشون واسه احشوم لک زده . ولی خوب چه میشه کرد؟. من سعی می کنم که حتما براتون چندتا عکس از احشوم امسال تهیه کنم. راجع به درست کردن ماست و دوغ و کره و مسکه و قره قروت باهاتون صحبت کردیم و دیدید که چقدر سخته تا یه کیلو مسکه به دست بیاد. خیلی از دوستان از گرونی قیمت کره و مسکه شکایت داشتند  که بایدخدمت این دوستان عرض بکنم معلومه هنوز سر احشوم نرفتین.


اگه یه روز در تلگرد وایسی و مواظب باشی که میشای شیری در نرن، اونوقت می فهمی که ارزون هم هست یا اگه یه روز سر جاویه بری و با دست اون دول سنگینو از چاه اب بکشی و یه جاویه رو با پنج تا کل پر کنی٬ اون وقت می فهمی که حق با اون بیچاره هاست. تازه درست کردن مشکهای آبی و زنا و دوغی که خودش یکسال وقت میخواهد هنوز مونده. البته برای رفتن به سر احشوم باید این  کارا رو از قبل انجام بدی. خوب دوشیدن گوسفندا از وقتی که تلگردها سنگی شدن خیلی راحتتر شده یادمه اون موقع هایی که تلگردا قیچی بود این بزای پاچه پر باد شده از لای قیچا در می رفتند. حالا ظهر گرما باید بری بگیریشون بیاری تا شیرشون دوخته بشه. ریشه های جیگرت در می یاد. یادش به خیر. ولی حتما برین سر احشوم یه دست مریزایی به این ایلیاتا بگین.

هر جاشو نفهمیدین حتما نظر بگذارید.