باران

باران خواهی
دیر گاهیست که شرشر ناودونا رفته
رد پای خیس آب از سر بیابونا رفته
جگر غودی کلاه ز تشنگی پاک شلیده
مزه خوب سرمای اون زمستونا رفته
کولولو بادها در چله هم  پاییزی اند
درختان در یلدا محتاج برگ ریزی اند
نمانده جله خری که شبی شبنمی بزند
دیگر گرگ ها در آبادی پی روزی اند
تشنگی سخت  فشرده گلوی خاک را
آتش نشسته و می سوزد ریشه تاک را
بادروفه ها همه جا در گردشند هنوز هم
دود زمین تیره کرده چشم افلاک را
بیابونا دیریست به امید یک بارش نشسته اند
کارشان ز انتظار گذشته به خواهش نشسته اند
برو بته وسنگ و خزنده و چرنده سخت تشنه اند
 که چشم انتظار پیش بینی و گزارش نشسته اند
چشمه آخرین رمق خویش را داده ز دست
چاه پر ز ترک شد و سبوی آبش هم شکست
دگر چکرو سینه سیاه پر کشیدند ازین دشت
هو بره هم کوله بار خویش را زین دیار بست
پای آهو را بریدند و دگرخراميدنش  نیست
نشانی ز کبک و تیهو و پر کشیدنش نیست
گزها گم شده اند و دگر تاغ و غیچی نمانده
انبوه جیرجیرک را دگر امکان دیدنش نیست
 همچواستخوان سگ، زمین سخت گشته
بختش رفته و کنون چه نگون بخت گشته
ببار ای بارون گر که شنیدی تو فریاد مرا
که تن بهاران اینجا بی جامه و رخت گشته

کوهنوردان

درود و نیک روز

هر کس در زندگی خود یک کوه اورست دارد

که سرانجام یک روز باید به آن صعود کند...!!!

زمین خوردی!؟  عیبی ندارد... ، برخیز...!!! 

نگذار زمین به جاذبه اش ببالد...

سر به دو زانوی غم فرو مبر ، سرت را بالا بگیر...

قدرت دستانی که به سویت دراز شده از یاد برده ای!!؟؟

کوله بارت ریخت!؟

 

عیبی ندارد...

سبک باشی راحتتر اوج میگیری...

کودکی های یاد

درود و نیک روز 

 

 

بگذار كودكي باشم

 

بگذار كودكي را باشم

 

بگذار باز هم

 

آه

 

نشسته بر لب زلالي در گذر

 

 برجكي بسازم با دستان اشتياق

 

قطره قطره با سرانگشتان شوق

 

 برجكي دانه دانه

 

قلعه اي جاودانه

 

قلعه اي بسازم

 

 بر گرفته از خيال بودن

 

پر ز ابهت آبادي خويش

 

شاخه اي از زبان گنجشك

 

تركه اي فتاده از شاخسار بيد

 

باز بنشانم در سراي خويش

 

 تا برويش را باز بر انگيزم

 

جويي كوچك

 

 پيچ در پيچ  زندگي

 

رودي شود اين خيال  كودكي

 

صداي ترنم آب

 

خيالم گيرد آرام

 

هواي طراوت برانگيزد  دشت من

 

باز بوزد نسيم  در چشم  مهتاب

 

من آنجا بر كنار برجك خويش مي جويم پاسخي

 

من آنجا در ديده آب روان ز ديده ام آب روان

 

تا بدانم كه گريه چشمم براي چيست؟

 

تا بدانم اين نهفته اندرون من كيست؟

 

تا بدانم كه چه ميگذرد اندر اين گذر

 

تا بدانم چه مي آيد در پي اين گذر

 

مگر مي شود از كوچه خاطر گذشت؟

 

بي آنكه پاي چشمت در آب ننشيند

 

مگر مي شود ياد را بي آه نوشيد

 

مگر مي شود تهي گشت از بودن خويش

 

هنوزكوچه باغها ي يادم پر ز بوي علفند

 

هنوز گوسفندان كودكي ام اينجا مي گذرند

 

بگذارباز گردم در گذشته خويش

 

گاو و گرجين و همان خيش

 

زردي خرمن ها،

 

اگر باز گم مي شوم در قايم موشك هاي كودكي

 

باز گذري و دري و راهي و آهي

 

لذتي نا گفتني را مي چشم

 

يادي نشنيدني را مي كشم

 

تا گذشته ميدود خيال

 

 تا خيال گذشته مي دود

 

 بي بند در و ديوار و دوران

 

 به كجا؟

 

 ديار خموش خاطره ها و يادها

 

بهانه اي براي گريه و فريادها

 

چيست اين ناشادي و شادها

 

نشسته حبابي پيش بادها

 

دويدن بي تن پوش پاي

 

كوره راههايي رهايي ها

 

نشستن ميان خلوت خاموش سايه ها

 

گشتن همپاي گردباد ها ي دشت -  كولولو بادها -

 

زير چترانداز انبوه ستاره ها ي نزديك خفتن

 

بستر شب را گشتن در تماشاي آهنگ شباهنگ

 

بگذار كودكي باشم

 

بگذار كودكي را باشم

 

دوشاخه اي براي گنجشكها – چغوت ها -

 

آبهاي زلال را

 

تشنه سر

 

سر در ميان جويبار

 

بهانه توت و شاخه ها

 

شلوار راه راهي با پارگي سر كاسه زانو

 

سايه ها و بازيهاي بيشمار

 

ره بيابان را همه جا گشتن

 

پي چوپاني را به چرا بستن

 

سايه  خار و بستن آفتاب

 

نشستن  كنار آتش

 

تلنگر وسوسه بر خاكستر نان

 

بوي خوش  يونجه هاي پاي در آب

 

همنوايي با حضور طراوت كشتزار

 

لميدن در سايه  خاك آلوده ديوار

 

سوزش  گرم عرق در خانه چشم  

 

خليدن آشناي خار

 

كودكي را هزار اشتياق است

 

كجا بايد پرسيد اين يك آرزو را

 

 

 

...........

 

قاصدک ! هان

درود و نیک روز 

 

 

قاصدک! هان، چه خبر آوردي؟

از کجا، وز که خبر آوردي؟

خوش خبر باشي، امّا، امّا

گرد بام و در من

بي ثمر مي گردي.

انتظار خبري نيست مرا

نه زياري نه ز ديّاري ، باري،

برو آنجا که بود چشمي و گوشي با کس،

برو آنجا که ترا منتظرند.

 

قاصدک!

در دل من همه کورند و کرند.

دست بردار از اين در وطن خويش غريب.

 

قاصدک تجربه هاي همه تلخ،

با دلم مي گويد

که دروغي تو، دروغ

که فريبي تو، فريب.

 

قاصدک! هان، ولي ...

راستي آيا رفتي با باد؟

با توام، آي کجا رفتي؟ آي...!

راستي آيا جايي خبري هست هنوز؟

مانده خاکستر گرمي، جايي؟

در اجاقي- طمع شعله نمي بندم - اندک شرري هست هنوز؟

 

قاصدک!

ابرهاي همه عالم شب و روز

در دلم مي گريند ...

 

 

#مهدی_اخوان_ثالث

 

بامهای دیار ما

درود و نیک روز 

بیا تا باز گام بگذاریم درمدار پاکوب ها

سر نزده آفتاب تا تنگنای ایوار غروب ها

  کوله بار شوق بلندای کوه ها را ببندیم

فارغ ز دغدغه ها ،راه اندوه ها را ببندیم

بیا و پای بنه بر گرده سنگی تا یال مساهیم

 که  وسوسه می کندم دمادم خیال مساهیم

 بر آن بلندا پای نشان های آموزگار بنشینیم 

همدمش باشیم و فارغ از روزگار بنشینیم

سپیده دم دگربه هوای نرکوه بپردازیم 

 گرماگرم به آن گرده باشکوه بپردازیم

به موسم بهار دامن گهواره چه دیدنی است

جلوه های ناب شیب تندش پرستیدنی است

کمر کش کوه بابک با سپیدی برف آشناست

جای پای همنوردان برآن بستر برف زیباست

همه نقش و نگارست هر گوش و کنار کوه کلاه

زنقش ها جاودانه است نام و  اعتبار کوه کلاه

اوج مدوار دهج را برازنده باشد بام دیار بابک

که تا ابد پایدار بماند در کنارش نام دیار بابک

به کوه توران طبیعت هنوز به قرار خویش است

استوار مامن وماوای نقش ماندگار خویش است

کوه تایی در ردیف خود بسیار کم نظیر آمده 

دامنش سرسبز و بلندایش لیک نفسگیر آمده

سگ کش نشسته کنار بابک خموش و پایدار 

 که از سوز و سرما بر این نامش گرفته قرار

  نشسته تیر کوه خورین در تیررس نگاه میمند

دیواره بلندش باشد همواره پشت و پناه میمند 

جنگل ارچن در پای کلیلون گشته بهانه آن کوه

جنگل انبوه و چشمه سار پر آب و کوه با شکوه

سرب کوه مسینان آوازه گرفته ز رنگ خویش

 کوهنوردان را هردم می کشاندبه جنگ خویش

کوه کندر همی ایستاده آنجا در کنار مساهیم 

 پدو  و سرداب را چو مادر باشد یار مساهیم 

آج های دهج در زیبایی سنگ تمام گذاشته اند

این دو همزاد را بالا و پایین نام گذاشته اند

به کوه باغ بیا تا ز بوی رستنی ها مست شوی

مست باده نه با آویشن و آلاله سرمست شوی

کوه پیش اوستا باشد یادگار روزگاران دیرین

 بیاودستکندهای جاودانه اش را به تماشا ببین

کوه بلند  آبادی دربنه چاه برف باشد نامش 

آتش شوق را برانگیزدنشستن  بر سر بامش

کوله ببند پای بنه در پاکوب سارای کم سفید

پر شو ز نفحه پونه های زیر سایه ساران بید

بیا تا پر شویم از چشمه ساران کوه اوتاری

آواز خوانی کبک و نشستن کنار چشمه بهاری

کوه دشت نشسته در خورشید نشست دیار ما

ناشناخته وزیبا، پر راز و  یکتا خاموش وتنها

باشد که روزی گذرت باشد بر سر پیر قوچان

تا پر کنی ز راستی و استواریش جام دیدگان

 کوه کلاته دژ پایدار طبیعت است و زیباست

وین نشان ماندگارش از میان دشت هویداست

کوه ایوب نام گرفته از غار در دامن خویش 

یادگار روزگاران زردشت و آن آیین و کیش

گر دلخوشی خواهی کوه بیدخونی آنجاست

به کوهستان مدوار این کوه زیبابس تنهاست

 چشم انتظار همنوردان ایستاده کوه ترشکوه

روستای بن توت ؛آن تپه های مریخی باشکوه

میلهای سفیدرا در چاه معدن  می توان پیمود

باید که توان خویش را روزی آنجا بتوان آزمود

به کوه سنگ آواز بیا و اندوخته ای دگر برگیر

که اینجا با هزار بار رفتنت هرگز نگردی دلگیر

هفت بلندی چو دانه های زنجیر هفت کوهند

نگین هاییند که گویی کشیده اند در یک بند

ز کوه خاکو نتوان چشم پوشید که دیدنیست 

حکایت های زندگی اندر آنجا بس شنیدنیست

گرده سنگی کوه مدوار را باید که گام بنهی

 کوه زیبا را باید ماوای اورس ها نام بنهی

کوهنوردان را کوه تزرج می آزماید توان

به شن اسکی و شیب تندش میشوی مهمان

گذشته را یاد کنیم

درود و نیک روز 

ظهوﺭ ﺩﺍﻋﺶ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺖ!!!

ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﻮﺩ ﯾﮏ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﺰﺭﮒ ﺫﻫﻨﻢ ﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺁﻧﻬﻢ ﺁﺛﺎﺭ ﺗﻤﺪﻥ 2500 ﺳﺎﻟﻪ مان ﺑﻮﺩ، ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺍﮔﺮ ﮐﻮﺭﻭﺵ بزرگی ﺑﻮﺩﻩ ﭘﺲ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﮐﻮ؟؟

ﭼﺮﺍ ﻓﺮﺩﻭﺳﯽ ﻧﺎﻣﯽ ﺍﺯ او ﻧﺒﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ؟؟ ﭼﺮﺍ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﺗﺨﺖ ﺟﻤﺸﯿﺪ ﻭ ﯾﮏ ﭘﺎﺳﺎﺭﮔﺎﺩ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺑﺠﺎ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟!

درست است ﮐﻪ ﯾﮏ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻣﻮﺯﻩ ﻟﻮﻭﺭ ﻣﺘﻌﻠﻖ ﺑﻪ ﺗﻤﺪﻥ ﺍﯾﺮﺍن است ﻭﻟﯽ ﻫﻤﭽﯿﻦ

ﺗﻤﺪﻧﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻗﺎﻋﺪﺗﺎ ﻭﺳﻌﺘﯽ ﻋﻈﯿﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﻟﻮﻭﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ. ﭘﺲ کجاست؟ !

ﭼﺮﺍ ﻫﯿﭻ ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﻧﯿﺴﺖ؟ ﻓﻘﻂ ﻣﻨﺸﻮﺭ ﮐﻮﺭﻭﺵ بزرگ؟!!! ﻣﮕﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ؟ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﻣﺴﺎﯾﻞ ﻭ ﭼﺮﺍﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮ.....

ﺣﻘﯿﻘﺘﺎ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺗﻤﺪﻧﯽ ﺷﮏ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ. ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺟﻤﻠﻪ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ! ﻣﻄﻬﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺩﯾﻦ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺁﺏ ﮔﻮﺍﺭﺍﯾﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﻠﻮﯼ ﺗﺸﻨﻪ ﺍﯼ ﺧﻮﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﺎﺯ ﭘﺬﯾﺮﻓﺘﻨﺪ ﺭﺍ، ﺑﺎﻭﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ......

ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺍﻋﺶ ﺁﻣﺪ !

ﺩﺍﻋﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ مشت ﺭﺍ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺧﺮﻭﺍﺭ ﮐﺮﺩ، ﺩﺍﻋﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪ، ﺍﺯ ﮐﺘﺐ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﺗﺎ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﻋﻠﻤﯽ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﭘﺮﺳﺘﯽ ﻭ ﺿﺪﯾﺖ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﯼ ﯾﮑﺘﺎ ﺁﺗﺶ ﺯﺩ. ﺩﺍﻋﺶ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﺛﺎﺭ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻟﻪ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺑﻪ ﺗﻠﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﻭ ﺧﺎﮐﺴﺘﺮ ﮐﺮﺩ. ﺷﻬﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩ. ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺤﻞ ﺳﮑﻮﻧﺘﺸﺎﻥ ﻓﺮﺍﺭﯼ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﮐﺎﺧﻬﺎ ﻭ ﺁﺛﺎﺭ ﺗﻤﺪﻥ ﻭ ﺑﺎﺳﺘﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺟﺮﻡ ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺘﯽ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩ، ﺑﻪ ﻧﻮﻋﯽ ﮐﻪ ﯾﮑﺮﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺍﺛﺮﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﭼﻪ ﺑﺮﺳﺪ ﺑﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ !

ﺩﺍﻋﺶ ﻭ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﺁﻧﻬﺎ، ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﻇﺎﻟﻤﺎﻧﻪ ی ﺁﻧﻬﺎ ﺩر 1437 ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ است. ﺩﺍﻋﺶ ﺯﺑﺎﻧﻬﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ از ﺷﮑﻮﻩ ﻭ ﺍﺑﻬﺖ ﻣﻨﺎﻃﻖ ﺍﺷﻐﺎﻟﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ ﺍﺯ ﺣﻠﻘﻮﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻧﺪﺍﺩ ﺣﺘﯽ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺯ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ ﮔﺬﺷﺘﻪ اش ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺰﻧﺪ.

ﺩﺍﻋﺶ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﻮﺣﺸﺖ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﮔﻠﻮﻟﻪ ﻭ ﺁﺗﺶ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺎﮐﺴﺎﺯﯼ ﻧﻤﻮﺩ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺴﯽ ﻧﻪ ﺟﺮﺍﺕ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺵ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻧﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﺵ آورد !!!

ﺍﯾﻨﺎﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ 1400ﺳﺎﻝ ﺍﯾﻨﮕﻮﻧﻪ ﺗﺠﺎﻭﺯ کردند وسر ﺑﺮﯾﺪند!

ﺑﺒﯿﻦ و تصور کن ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻋﻬﺪ ﺳﺎﺳﺎﻧﯽ ﭼﻪ ﺑﺮﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﻠﺖ ﻣﺘﻤﺪﻥ ﻭ ﯾﮑﺘﺎﭘﺮﺳﺖ ﻭ ﺍﺟﺪﺍﺩمان آمده است !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ چرا ﻓﺮﺩﻭﺳﯽ ﺍﺯ ﮐﻮﺭﻭﺵ ﻧﻨﻮﺷﺖ !!!

ﭼﺮﺍ ﻫﯿﭻ ﺩﺳﺖ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺗﻤﺪﻥ ﮐﻬﻦ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪ !! 

ﭼﺮﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﮐﺘﯿﺒﻪ ﺍﺯ ﭘﺴﺘﻮﯼ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪ ﻭ ﭼﺮﺍ ﺩﺍﻧﺸﻤﻨﺪان ﭘﺲ ﺍﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺳﺎﻝ ﺗﻨﻬﺎ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺗﻤﺪﻥ ﺁﺗﺶ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﯾﺮ ﺧﺮﻭﺍﺭﻫﺎ ﺧﺎﮎ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ!

ﺩﺍﻋﺶ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺏ ﺟﻮﺍﺏ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﻮﺍﻻﺕ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ .

ﺑﻄﻮﺭﯼ ﮐﻪ دیگر امروز ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﻌﻨﯽ کتاب "ﺩﻭ ﻗﺮﻥ ﺳﮑﻮﺕ" ﻋﺒﺪﺍﻟﺤﺴﯿﻦ ﺯﺭین کوب، ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯ ﺣﻤﻠﻪ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﺑﻪ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﺎﻥ ﺭﺍ به جان حس ﮐﺮﺩﻡ.

ﺑﯿﺎﯾﯿﺪ ﺩﺭﻭﺩ فرﺳﺘﯿﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺯﻧﺎﻥ، ﻣﺮﺩﺍﻥ ﻭ ﮐﻮﺩﮐﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻭﺣﺸﯿﮕﺮﯼ ﻭ ﺗﺠﺎﻭﺯ ﺍﻋﺮﺍﺏ ﺑﻪ ﺳﺮﺯﻣﯿﻨﻤﺎﻥ ﺩﺭ 1400 ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻧﺪ ﻭ در راه دفاع از مام میهن کشته شدند. ﻫﻤﻪ ﺳﺮﺩﺍﺭﺍﻥ ﺩﻟﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﻧﻪ ﻧﺎﻣﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺯﯾﺎﺭﺗﮕﺎﻫﯽ، و فقط رشادتهای آنان برایمان باقی مانده است.

سرت سلامت و دلت خوش

درود و نیک روز 

شعری برای سلامتی استاد شجریان.🌹

لطفا نشر دهید تا به دست استاد برسد.

 

 

خاک بر چشمم چه دیدم ای صنم!

این چه پیکی بود آمد بر برم؟!

ای تو طاووسم پر و بالت چه شد؟

رفت بر مرغ سحر؟نازت چه شد؟!

هدهدم ای بلبل آوازه خان

چشم بر راهم تو پیش من بمان

من فدای ربنایت ای عزیز

عشق را در این صبوح بهرم بریز

گفته بودی در ((بهار دلکشت))

((آشتی)) باید کنی با عاشقت

گشت اینک این بهار رعنای من

بغض و دردی در شب تنهای من

صوت داودی ات ای استاد ما

آتشی افکنده بر بنیاد ما

عالمی باشد دعا گویت چو نی

ذکر تو گویند همه از پیش و پی

منتظر هستیم از باد صبا

که خبر از صحت ات آرد ز ما

کور باشد چشم دشمن بهر تو

زنده باشد نزد ایران مهر تو.

 

ارسالی از دوستان...

 

گذشته را دیدن

درود و نیک روز 

متن وصيتنامه ثريا اسفندياری همسر محمدرضا شاه كه به علت باردار نشدن مجبور به جدايی از شاه شد : 

 

بعد از مرگم تمام ثروتم را به گربه های پاريسی مي بخشم ! می دانم مردم ايران در فقر و بد بختی هستند ولی راضی نيستم يك ريال از اين پول كه حق خودشان هم هست به آنها برسد ! 

چون چشم و رو ندارند . چشم و روی گربه ها از اين مردم بيشتر است . رضا شاه مرحوم برايشان دانشگاه ساخت ، جاده و بيمارستان و نظميه ساخت ، كاری كرد اگر يك زن با طبق طلا از اين سر كشور به آن سر كشور برود كسی معترضش نشود ، برای زنها حق زندگی آورد و سعی كرد آنها را از زير سلطه مردها بيرون بكشد و حق و حقوقشان را بشناسد ، خواست چادر سياه اسارت را از سرشان باز كند و طعم آزادی را بهشان بچشاند ، به مردهای شال و قبا و كهنه پوش كت و شلوار و كلاه پوشاند و بچه هايشان را با خرج دولت فرستاد فرنگ تا سواد ياد بگيرند و بيايند ايران را بسازند ، اما مردم چه كردند ؟؟؟ 

با وعده بهشت ملاها بيرونش كردند . محمدرضا شاه آمد كاری كرد سنگاپوريها و چشم تنگها بيايند براي ايرانی كلفتی و نوكری كنند ، عربها التماس كنند كه يك شب بتوانند در كابارهای ايرانی زن ايرانی را تماشا كنند ، در چاه های نفت را بست تا انگليس دستش از مملكت كوتاه شود ، با برپايی جشن ٢٥٠٠ ساله شاهنشاهی عظمت ايران را به رخ دنيا كشيد ، براي دخترها مدرسه رقص فولكوريك باز كرد ، دلار را ٧ ريال تصويب كرد تا اهل فن و تفكر و علم راحت بتوانند بروند مملكت فرنگ ، كاری كرد كارمند و كارگر قادر باشند جلوی مهمانش گوسفند قربانی كنند، برای عظمت ايران هزار طرح و برنامه داشت و حتی ميخواست سنگاپور را بعنوان منطقه آزاد و تفرجگاه ايرانيان بخرد ( حالا سنگاپور شده جز كشورهای برتر جهان ) ولی مردم ايران برای رفتن به بهشت وعده ای  ملاها بيرونش كردند ... حالا هم همين مردم منتظر باشند ملاها ببرندشان بهشت ... و در اين آخرين روزها آرزو ميكنم همانطور كه اشك همسرم ( اگر چه همسر پيشينم بود ولی چنان عظمت و بزرگی داشت كه مصر با اينكه او داماد سابقشان بود و فوزيه دختر ملك فاروقشان را طلاق داده بود ولی برای مراسم تشعيع اش قيامت كردند ) را در آوردند، روزی هزار بار اشكشان در بياييد ... 

برويد مردم ايران به اميد همان بهشتی باشيد كه قرار است ملاهای انگليسی شما را ببرند ، شما لياقت عظمت و بزرگی نداريد شما بايد پايمال شويد تا درد پايمال شدن را بفهميد ... برويد، چشم و روی گربه ها از شما بيشتر است.

بعد از خواندن متن وصیتنامه بانو ثریا به یادم آمد که:

وقتی دنیا به فکر تسخیر فضــــــــــــا بود،

ما به این میاندیشیدیم که

انگشتر عقیق در کدام انگشت، ثواب بیشتری دارد...

 این جغرافیا نیست که جهان سومی بودن را تعیین میکند....!!!

آدمها هستند که آن را میسازند!

جهان سوم جا نیست، شخص است.

جهان سوم منم،

جهان سوم تویی،

جهان سوم طرز تفکر ماست،

نه آن مرزهایی که داخلش زندگی میکنیم!

جهان سوم جاییست که درآمد یک دعانویس

از یک برنامه نویس بیشتر است.

جهان سوم جاییست که مردمش جهان سومی فکر میکنند

جاییکه میزان خرید یکسال کتاب برابر با یک روز لوازم آرایش است

جهان سوم جاییست که در آن مردم به ظاهر خود بیشتر از شعور اهمیت میدهند.

جهان سوم جایی است که بسیاری از مردمانش با يک "استخاره" هدف تعيين ميکنند!

و با يک "عطسه" از هدف خود دست ميکشند!

 اینجا ایران است...

 ملتی طلسم شده!

مغز بر باد رفته، که تا کربلا پای پیاده راه میروند!

اما از روی پل عابر پیاده رد نمیشوند...

روش فرآوری پوست تا مشک

درود و نیک روز 

مشك در جامعه دامپروري سنتي( ايلياتي ) اين ديار، يكي از مهمترين تجهيزات و وسايل  به شمار

 

مي آمده كه براي آن مصارف متعددي را برشمرده اند و موارد كاربرد و استفاده هاي متنوعي داشته است .

 

 مشك مخصوص نگهداري اسپار: ( مشك اسپاري)،  مشك براي نگهداري ماست :(كه ماست ها را در داخل آن مي ريختند تا ماست براي زده شدن و گرفتن چربي آن آماده شود.) ،

 

مشك زنا:  ( مشكي كه در آن ماست را مي زدند تا دوغ و مسكه از هم جدا شوند.)

 

مشك مخصوص نگهداري  دوغ :( دوغ دون)، "گلمشك":( به فتح گ):( مشك كوچك كه در مقايسه با بقيه حجم كمتري داشته و براي مقادير كمتر ماست يا دوغ مورد استفاده قرار مي گرفته است)

 

"دوغ دون":( مشك نسبتا كوچكي كه براي استفاده چوپانان  درست مي كردند تا آنان همواره در كوله بار خويش به همراه داشته باشند).

 

مشكهاي فوق همگي از پوست گوسفند (بره و ميش و قوچ و شيشك ) انتخاب مي شدند و براي مشك مخصوص نگهداري آب ( مشكو) از پوست بزينه ( خانواده بزها ) استفاده مي شده است.

 

ساختن مشك و روش تبدیل پوست به مشک ؟:

 

ابتدا قسمت ته مشك و پاچه هاي مشك را مي بستند و داخل پوستهاي گوسفندان( كه به صورت خيكي كنده شده باشند) را با آب آهك پر كرده ( خاكستر چوب درختان بنه وهم خانواده آن را با آب مخلوط مي كردند ،3 الي 4 مشت خاكستر براي هر پوست نياز بود) و يك شبانه روز پوست را  به همان حال مي گذاشتند و هر چند ساعت يك بار مشك را جابجا مي كردند تا آب آهك به همه جاي مشك بطور مساوي اثر كند و تا پشم هاي پوست به راحتي از پوست جدا شوند. بعد از كندن پشمها، مجددا پوست ها را داخل  ظرفي و درآب آهك، غوطه ور مي كردند  و 24 ساعت صبر مي كردند و بعد از اين مدت ، با روش كاردكش كردن( با لبه  كارد كشيدن) پشم هاي باقي مانده را از روي پوستها جدا مي كردند( به اصطلاح پوست ها از زير پت در مي كردند) سپس پوستها را در آب آهكي كه تازه درست كرده باشند، مي انداختند و 24 ساعت ديگر هم صبر مي كردندتا پوست به عمل بيايد.( اگر به پوست فشاري وارد شود پوست به حالت اوليه بر نمي گردد) بعد پوست را كاملا شسته و  در داخل آن مقدار يك چارك (250 گرم) برگ درخت بنه كه كاملا كوبيده باشند ريخته و مشك را از آب پر مي كنند و در آنرا بسته و در داخل ظرفي كه آن هم از مخلوط برگ بنه و آب پر شده ، قرار مي دهندو 4 شبانه روز صبر مي كنند و مجددا مخلوط آب و  برگ درختان بنه را مطابق قبل فراهم كرده( تازه مي كنند) و براي مدت زمان8 الي 10 روز ديگر هم، مشكها را در مخلوط آب و برگ بنه قرار ميدهند . بهد مشكها را در آفتاب  كاملاخشك مي كنند و مشكهايي را كه خشك شده بودند در داخل رنگ مخصوص مشك قرار مي دادند( براي تهيه رنگ مخصوص مشك : ابتدا پوست ريشه درختاني از قبيل بادام و مر ( بادام كوهي )و ارچن و قمس را  از ريشه جدا كرده و مي كوبيدند و در داخل ظرفهاي بزرگي بر روي آتش قرار مي دادند تا در اثر جوشيدن ، رنگ قرمز غليظي به دست بيايد.) كه پوست ها را در داخل اين رنگ قرار داده و 2 الي 3 شبانه روز ديگر هم صبر مي كردند و بعد از اين مدت مشك آماده مي شد  آن را چپه مي كردندتا قسمت داخل پوست به طرف بيرون قرار گيرد و سپس قسمت ته مشك را بطور دقيق مي دوختند و دنده مي گرفتند( براي دنده گرفتن ، ابتدا تعداد زيادي چوب يكسان و هم قطر و به طول اندكي  بيشتراز هسته خرما، از درخت انگور يا كلور(چوب گنگر) جدا مي كردند و آنها را يكي به يكي در داخل مشك و  در قسمتي كه دوخته بودند قرار مي دادند و از بيرون با استفاده از تكه هاي نازك پوست ، اين دنده ها را تك به تك ، محكم مي بستند تا قسمت انتهايي مشك كاملا آب بندي شود) و اگر در جايي از مشك به هر دليل سوراخي ايجاد شده بود آن را به كمك عمين مي گرفتند(عمين يا عوين؛ ممكن است به الف هم نگاشته شده باشد؛ : حلقه اي استوانه اي شكل و كوتاه بود كه از چوب درخت بيد، ساخته و تراشيده مي شد و در قسمت بيروني از ارتفاع آن شيار نسبتا عميقي ايجاد مي شد تا در دوسر اين استوانه دو برآمدگي دايره شكل باقي بماند. كه اين قطعه را از داخل مشك ، بر روي سوراخ مشك قرار مي دادند و از بيرون به كمك نخ آنرا مي بستند. نخ در داخل شيار قرار مي گرفت و سوراخ را بطور كامل آب بندي مي كرد).

 

تكه اي از نخ را كه به هم تابيده شده باشد( به طول حدود يك متر) بر قسمت انتهايي يكي از پاچه هاي مشك مي بستند  .   ( محل دست و پاي گوسفند را در مشك، پاچه مي گفتند. )

 

تا به كمك آن بتوانند در مشك( قسمت گردن گوسفند) را محكم ببندند تا از بيرون ريختن هر آنچه كه در مشك است جلوگيري كنند.مشكي كه بدين روش به عمل آورده مي شد براي چندين سال قابل استفاده بود و فقط ممكن بود كه عمل رنگ دادن به مشك تكرار شود.

 

جستجوی ریشه ها

درود و نیک روز 

«هفت سین» از کجا آمده است؟!

 

در اوستا و متون پهلوی در باب هفت‌سین به صورت خاص، هیچ‌ اشاره‌ای وجود ندارد. اما با بررسی مواردی مشابه، که به حضور هفت‌ نشانه در جهان اساطیری ایران اشاره دارد، می‌توان علت تقدّس «عدد هفت» و مدلول هر‌یک از آن نشانه‌ها را بازیافت و با قیاس تشابهات شکلی و محتوایی، به نتایجی مطلوب دست پیدا کرد.

 

هفتگانۀ مقدّس در اساطیر ایرانی:

از مهمترین ارکان عقیدتی ایرانیان پیرو زرتشت، اعتقاد به هفت نامیرای مقدّس بنام «امشاسپندان» است. امشاسپندان، نامیرایان مقدّسی هستند که هر یک نمادی از یک ویژگی‌ اهورامزدا را متجلی می‌سازند.

 

 «بهمن» نیک‌اندیشی، «اردیبهشت» راستی، «شهریور» شهریاری اهورایی، «سپندارمذ» بخشندگی، «خرداد» کمال و «امرداد» بی‌مرگی. که هریک مسئولیت و پشتیبانی از پدیده‌ای را در گیتی برعهده گرفته‌اند، بهمن گوسفندان و جانواران، اردیبهشت آتش، شهریور فلز، سپندارمذ زمین، خرداد آب و امرداد گیاهان را تحت حمایت مقدّس خود قرار داده‌اند.

 

هفتگانۀ خوان نوروزی:

نوروز و گستردن خوان نوروزی «هفت‌سین»، از جمله هفتگانه‌هایی است که منابع در باب علت عدد هفت و تفسیر هر یک از نمادهای این مجموعه، سکوت کرده‌اند و تنها راه بررسی و کشف چیستی و چرایی آن، استناد به هفتگانه‌های دیگر و بررسی‌شان در قیاس با معلومات است.

 

نخستین نشانۀ ارتباط نمادهای خوان نوروزی با انجمن امشاسپندان، تعداد آنان یعنی عدد هفت است. اهمیت عدد هفت در این آیین تا بدانجاست که نام این رسم، بر لزوم رعایت تامین هفت نشانه بر خوان نوروزی تاکید دارد و صراحتاً عدد هفت بر نام این آیین خودنمایی می‌کند.

 

علی‌رغم شهرت خوان نوروزی به «هفت‌سین» و لزوم گردآوری هفت عنصر، که نام آنها با «حرف سین» آغاز می‌شود، عناصر قابل توجهی بر این خوان حاضرند که نه تنها نام کنونی آنها، بلکه نام‌های باستانی‌ترشان نیز با حرف سین آغاز نشده‌اند. استفاده از «شیر» و «تخم‌مرغ» بر هفت‌سین، از این دست موارد است. اما شیر و تخم‌مرغ با کدامین عضو انجمن امشاسپندان مرتبط هستند؟

 

همان‌طور که گفته شد، بهمن، نخستین امشاسپند، ایزد موکَّل بر حیوانات سودمند است، لذا چنانچه شیر و تخم‌مرغ را نمادی بر سودمندی حیوانات در نظر آوریم، می‌توانیم حضورشان بر خوان نوروزی را به نمایندگی از حضور بهمن تعبیر کنیم. افزون‌بر‌آن، در متون پهلوی ذکر شده، که بهمن جامه‌ای سپید بر تن دارد و پاسداشت حرمت لباس سپید نیز بر عهدۀ اوست.

 

پیداست که محصولاتِ سفیدرنگِ جانواران سودمند، بر خوان نوروزی، نمایندگی بهمن را برعهده دارند. بنابراین بهمن با نمادهای شیر و تخم‌مرغ نخستین امشاسپندی است که بر این آیین نوروزی حضور پیدا می‌کند.

 

دومین عنصر حاضر بر خوان نوروزی که نامش با حرف سین آغاز نمی‌شود، «شمع» است، بی‌شک حضور شمع بر خوان، نه بدلیل ذات شمع است، بلکه بهانۀ حضورش، برپا کردن شعلۀ آتش است و بی‌هیچ شک و شبه‌ای، او حضور اردیبهشت، ایزد حامی آتش را بر خوان نوروزی نمایندگی می‌کند.

 

سومین عنصر «سکه» و سومین امشاسپند شهریور است، ایزدی موکَّل بر فلزات که حضورش را با فلزی پرداخته و گرانبها چون سکه، بر خوان نوروزی اعلان می‌دارد.

 

اکنون بر انواع عناصری که بر سر خوان نوروزی حاضرند و به تعبیر عامیانه سبب وجودشان، سین آغاز نامشان است می‌پردازیم. خوردنی‌هایی چون «سیب»، «سمنو»، «سماغ»،«سنجد».

 

چهارمین امشاسپند، سپندارمذ نام دارد و حامی زمین است.

 

عنصر بعدی که در خوان نوروزی خودنمایی می‌کند، «ماهی قرمزی» است که درون تنگ آبی قرار داده شده است. بی‌تردید، آب است که حضورش بر خوان نوروزی الزامی است و پیشتر گفته شد که ایزد موکَّل بر آب، امشاسپند خرداد است. پس خرداد نیز آب را به نمایندگی از خود به خوان نوروزی فرستاده است.

از بارزترین نمادهای خوان نوروزی سبزه است. حضور گیاهان و سرسبزی ، امشاسپند امرداد، حامی گیاهان را نیز بر این خوان نوروزی میهمان کرده است.

 

و در آخر کتاب مقدّس بر خوان نوروزی، کتابی حاوی کلام مقدّس، کلام خدا و نمادی بر اهورامزدا هفتمین امشاسپند است.

 

نتیجه:

با استناد بر نفوذ انجمن امشاسپندان بر روایات اساطیری و دینی، می‌توان استدلال کرد، هفت‌سین نوروز، همچون دیگر متاثرات آیینی و اساطیری، نه تنها در عدد هفت، بلکه هر یک از مولفه‌هایش در تناظری مستقیم با شخصیت‌های امشاسپندان است.

 

زیرا روایت شده است، زرتشت از اهورامزدا سوال می‌کند که چه چیز نیک، چه چیز نیکتر و چه چیزی از همه چیز برتر است؟ اهورامزدا پاسخ می‌دهد که نام امشاسپندان نیک، دیدارشان بهتر و فرمانبرداری از آنها بهترین چیز است. 

 

بر این اساس چنین نتیجه‌‌ای، دور از ذهن نیست که بر خلاف باور عمومی، هفت‌سین نشان از هفت واژه که با سین آغاز شده نیست، بلکه هفت‌سینی و یا هفت چین، حاوی هفت نشان، از هفت امشاسپند است.