با سلام
امروز یکشنبه ۶ اسفند۹۱ آسمان شهربابک را ابرهای تیره پوشانده اند و بارش باران از ساعت هفت صبح تاالان که ساعت ۱۲ ظهر است در حال باریدن است.آب و هوایی بسیار عالی هم اکنون حاکم بر منطقه است. امیدواریم که این بارش ادامه داشته باشد تا کمبود های آبی چند سال گذشته جبران شود. خیلی دلمان هوس بارانهای حصاروئیه و آب و هوایش کرده است.
دلم برای بارانهای اسفند ماه و امسلونها تنگ شده
سلام خدا کنه امسال سال پر باری باشه برای همه مردم خو ب حصارو ئیه
صنما محو تماشای خرام تو شدم
غرق در عشق تو و محو نگاه تو شدم
دردی از تارک سر تا سر شصتم بودی
درد بررفت چو من مخلص راه تو شدم
من و ما میکده و دیر ندانیم کجاست
چو ره صدق گرفتیم وبال تو شدیم
همه روز و همه شب داد تو بر ما برسید
اگه از عافیت و خیر به راه تو شدیم
همه از طایفه ای رهرو عشقی والا
دست بر حبل و نظر بر درگاه تو شدیم
این چنین سخت نباشد که نظر پندارد
چو نزارک مرغی و به دام تو شد یم
همه طوفان زده و غرق به گرداب عدم
رحم برما چو گرفتار عذاب تو شدیم
مسلخ عشق ندارد به ظواهر مرحم
چو به ناقص خبر از باطن کار تو شدیم
خبراز توبره درویش نداری و دل کشکولش
برگی دادی و به یاهو به سوی تو شدیم
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر، نعمت از کفت بیرون کند
مولوی
منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب
از دست و زبان که برآید
کز عهده شکرش به در آید
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که به جای آورد
باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزی خواران به خطای منکر نبرد
ای کریمی که از خزانه غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری
دوستان را کجا کنی محروم
تو که با دشمنان نظر داری
فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدین بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپرورد درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر کرده و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده عصاره نالی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار
شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
سعدی » گلستان