حصاروئیه محبوب قلبها

حصاروئیه از توابع شهرستان شهربابک در استان کرمان میباشد. allahdini1981@gmail.com آماده دریافت مطالب و نظرات ارسالی شما میباشد.

حصاروئیه محبوب قلبها

حصاروئیه از توابع شهرستان شهربابک در استان کرمان میباشد. allahdini1981@gmail.com آماده دریافت مطالب و نظرات ارسالی شما میباشد.

باران زمستانی

دیروز و دیشب ابرهای تیره حال و هوایی دیگر به آسمان شهربابک و مناطق اطراف داد.دو سه ساعتی بارش باران، اندکی امیدها را در دل کشاورزان و دامداران زنده کرد. کمی بارندگی پاییز و زمستان امسال تا حدودی وضعیت بهار و تابستان سال آینده دامداران را نگران کرده است. البته وضعیت بارش نزولات آسمانی در استانهای جنوبی امسال از وضع خوبی برخوردار نبود و این قضیه شامل حال استان کرمان و منطقه شهربابک نیز شد. اما در هر صورت امیدواریم در همین ایام باقی مانده تا اوایل بهار 91 الطاف الهی شامل حال بندگان خود شده و باز هم شاهد بارشهای بیشتری باشیم تا خشکسالی و گرفتاری بعداز گریبانگیر مردم سختکوش و زحمتکش دیارمان نشود. 

 

به امید روزهای بارانی 

نظرات 12 + ارسال نظر
دلخور پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:04



بله با عرض پوزش شعر از دکتر مجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی است.
با تشکر

دلخور پنج‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 04:59

باز باران،
با ترانه،
با گهر های فراوان
می خورد بر بام خانه.
من به پشت شیشه تنها
ایستاده
در گذرها،
رودها راه اوفتاده.
شاد و خرم
یک دو سه گنجشک پر گو،
باز هر دم
می پرند، این سو و آن سو
می خورد بر شیشه و در
مشت و سیلی،
آسمان امروز دیگر
نیست نیلی.
یادم آرد روز باران:
گردش یک روز دیرین؛
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان.
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرم و نازک
چست و چابک
از پرنده،
از خزنده،
از چرنده،
بود جنگل گرم و زنده.
آسمان آبی، چو دریا
یک دو ابر، اینجا و آنجا
چون دل من،
روز روشن.
بوی جنگل،
تازه و تر
همچو می مستی دهنده.
بر درختان میزدی پر،
هر کجا زیبا پرنده.
برکه ها آرام و آبی؛
برگ و گل هر جا نمایان،
چتر نیلوفر درخشان؛
آفتابی.
سنگ ها از آب جسته،
از خزه پوشیده تن را؛
بس وزغ آنجا نشسته،
دم به دم در شور و غوغا.
رودخانه،
با دو صد زیبا ترانه؛
زیر پاهای درختان
چرخ میزد، چرخ میزد، همچو مستان.
چشمه ها چون شیشه های آفتابی،
نرم و خوش در جوش و لرزه؛
توی آنها سنگ ریزه،
سرخ و سبز و زرد و آبی.
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو،
می پریدم از لب جو،
دور میگشتم ز خانه.
می کشانیدم به پایین،
شاخه های بید مشکی
دست من می گشت رنگین،
از تمشک سرخ و مشکی.
می شندیم از پرنده،
داستانهای نهانی،
از لب باد وزنده،
رازهای زندگانی
هر چه می دیدم در آنجا
بود دلکش، بود زیبا؛
شاد بودم
می سرودم
“روز، ای روز دلارا!
داده ات خورشید رخشان
این چنین رخسار زیبا؛
ورنه بودی زشت و بیجان.
این درختان،
با همه سبزی و خوبی
گو چه می بودند جز پاهای چوبی
گر نبودی مهر رخشان؟
روز، ای روز دلارا!
گر دلارایی ست، از خورشید باشد.
ای درخت سبز و زیبا!
هر چه زیبایی ست از خورشید باشد.”
اندک اندک، رفته رفته، ابر ها گشتند چیره.
آسمان گردید تیره،
بسته شد رخساره ی خورشید رخشان
ریخت باران، ریخت باران.
جنگل از باد گریزان
چرخ ها می زد چو دریا
دانه ها ی [ گرد] باران
پهن میگشتند هر جا.
برق چون شمشیر بران
پاره میکرد ابر ها را
تندر دیوانه غران
مشت میزد ابر ها را.
روی برکه مرغ آبی،
از میانه، از کرانه،
با شتابی چرخ میزد بی شماره.
گیسوی سیمین مه را
شانه میزد دست باران
باد ها، با فوت، خوانا
می نمودندش پریشان.
سبزه در زیر درختان
رفته رفته گشت دریا
توی این دریای جوشان
جنگل وارونه پیدا.
بس دلارا بود جنگل،
به، چه زیبا بود جنگل!
بس فسانه، بس ترانه،
بس ترانه، بس فسانه.
بس گوارا بود باران
به، چه زیبا بود باران!
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی، پند های آسمانی؛
“بشنو از من، کودک من
پیش چشم مرد فردا،
زندگانی – خواه تیره، خواه روشن -
هست زیبا، هست زیبا، هست زیبا.”
دکتر مجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی،

sasan دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 15:43

سلام اسماعیل جان

چه خبرا از جام نوروزی؟ امسال مسابقات برقراره؟

پسر گل دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:10

دلخور جان فکر کنم شعر( باز باران با ترانه) از گلچین گیلانی بون نه قیصر امین پور

علیرضا دوشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:08


شعر باز باران و هزار خاطره از شعر و از باران ...

راستی شعر از گلچین گیلانی است.

همدم جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 21:11

بارش باران در روز جمعه اهالی محبوب قلبها و همچنین حومه آن ( استان کرمان و کشور پهناور عزیز ایران ) را غرق در شادی نمود . این جا اینقدر خشک سالی کشیده ایم که به چند ساعت دیگر بارش نیازمند یم !!! خداوندا ما را دریاب .

همدم سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 21:54

خیلی وقت بود سری به وبلاگتون نزدم . امیدواریم روزهای پر باران در راه باشد و مایه خوشحالی گردند .

آشنا سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:16

اسماعیل جان جام نوروزی چی شد؟؟ انگار بر باد رفت!!!!!!!!این همه زحمت کشیده شد ولی حیف که ادامه پیدا نکرد تا همیشه به عنوان یک جشن سنتی وسمبل(symbol) صلح ودوستی تا ابد در دیار حصارو باقی بمونه و آیندگان این کثرت گرایی ،نواندیشی و دوستی طلبی ما را تحسین کنند .همانگونه که جام نوروزی طلایی که در سال 87 برگزار شد برای همیشه در اذهان همه باقی خواهد ماند با اون همه خاطرات خوبش.

آشنا سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:55

ای کاش در ایام عید بارانی حسابی می اومد تا همه جماعت که از اطراف دور و بر هم جمع میشند اوقات خوشی داشته باشند به خصوص رفتن پای تل سنگ آتش توی هوای بارونی چه حالی داره .

بچه پایین ده جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 16:09

همیشه منتظر خبر باران در شهربابک هستیم

همشهری یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 22:27

همشهری عزیز فکر کنم دیگر بزرگ شده ای و این روزها با ایزوگام پشت بام خانه ها و آسفالت خیابانها . باران نیامده آب جاری است . ولی حیف از یک بارش حسابی !!!!
چرا ؟ آیا اثرات گرم شدن کره زمین است ؟ یا . . .

دلخور شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:53

باز باران با ترانه
با گوهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران
گردش یک روز دیرین
خوب و شیرین
توی جنگل های گیلان
کودکی ده ساله بودم
شاد و خرم
نرمو نازک
چست و چابک
با دو پای کودکانه
می دویدم همچو آهو
می پریدم ازلب جوی
دور میگشتم ز خانه
می شنیدم از پرنده
داستان های نهانی
از لب باد وزنده
رازهای زندگانی
بس گوارا بود باران
وه چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی, پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره خواه روشن
هست زیبا, هست زیبا, هست زیبا
قیصرامین پور- روحش شاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد